دیشب با سه جوان سوری دورهمیِ شبانه ای داشتم. از همه چیز هم گفتیم و حرف زدیم و تعریف کردیم. از انقلاب و امام و آقا و دولت گرفته تا اصطلاح دیوث ی که آیت الله جوادی آملی وارد ادبیات کرد، تا قضیه محاکمه کرباسچی و ماجرای عبدالملک ریگی و سرنوشت رؤسای جمهور ایران و خیلی صحبتهای دیگر. در میان صحبت از خاطرات محاصره نبّل گفتند که چه کشیدیم و چه جور در نبود نان و غذا خودمان را سیر نگه می داشتیم. و این که یک هفته فقط بادام زمینی خوردیم تا زنده بمانیم. ولی خیلی برایم جالب بود که با حسرت حرف می زدند و این خاطرات را به عنوان یکی از شیرینترین روزهای عمرشان که از دست رفت تعریف می کردند! پرسیدم: چرا اینقدر آن روزها را دوست دارید و یادش بخیر می گویید؟ گفتند: چون خیلی به خدا نزدیک بودیم. پرسیدم: یعنی چون مرگ را نزدیک خودتان می دیدید؟ گفتند: نخیر! حس خوب دیگری بود. گفتند: اصلا اگر می خواهی گروهی را متحول کنی، باید محاصره شان کنی. آن وقت خود به خود آدم می شوند! دوست داشتم بیشتر توضیح دهند آثار روحی محاصره را، ولی نمی توانستند. فقط کمی از آثار حالاتشان گفتند. مثلا نماز اول وقت و نماز شب خیلی راحت شده بود. هیچ یک از ظواهر دنیا دیگر چشممان را نمی گرفت. هیچ اختلاف و دعوایی دیگر بین ما نبود. اینقدر برایشان شیرین بود که گفتند: بعضیها واقعا آرزو می کنند کاش محاصره نمی شکست و ما همچنان در محاصره بودیم! اینها را که می گفتند برایم سؤال شد که واقعا این انسان چه موجودی است و او چگونه لذت می برد؟! آیا واقعیت دارد که انسان فقط با نزدیک شدن به خدا احساس خوشبختی می کند؟! آیا این درست است که اگر کسی خود را نزدیک به خدا دید، دیگر هیچ یک از لذتهای دنیا برایش مهم نیست؟!
قرار هیئت هفتگی ما بود و نشسته بودیم تا سخنران محترم تشریف بیاورد. چند دقیقه بعدش آمد و یک راست روی منبر نشست. سلام و خوش و بشش را همان بالای منبر با ما کرد. بعد از بسم الله و صلوات بر محمد و آل محمد سخنرنی را شروع کرد. گفت: امشب می خواهم برایتان املا بگویم! اشکالی ندارد؟!
خواسته عجیبی بود! راستش این مدلی اش را تا حالا ندیده بودیم! گفتیم: باشد اشکالی ندارد. کمی هم خوشحال شدیم چون املای در هیئت و وسط منبر بهترین فرصت برای مسخره بازی بود.
هنوز شروع نکرده هم مسخره بازیمان شروع شد؛ آقا تصحیح هم می کنید؟. آقا نمره هم می دید؟. آقا جایزه هم می دید؟. آقا شعر هم می گید بنویسیم؟. آقا اشکال نداره بعدش زنگ نقاشی باشه؟ آقا نظرتون چیه امروز کلا املا املا ورزش ورزش باشه؟. و از این چرت و پرتا.
گفت: گوشیهایتان را دربیاورید و هر چه می گویم بنویسید. و شروع کرد به املا گفتن: سلام عزیز دلم، چطوری قربونت برم؟ خیلی دلم برات تنگ شده. نمی دونی چقدر دوسِت دارم! همیشه به فکرتم و هر جا که میرم جای خالیتُ حس می کنم. وقتی پیشم نیستی خاطرات قشنگی که با هم داشتیم رو مرور می کنم و مهربونیهات به یادم میاد. آن وقت دلم تنگتر میشه و حتی گاهی وقتها گریه می کنم. اینجا غذاهای خوبی می خورم ولی آن نون و پنیری که با هم می خوردیم خیلی بیشتر به من می چسبید. خدا را شکر که به شدت امیدوارم چند روز دیگر ببینمت و تو را در آغوش بگیرم و لهت کنم. این امیدواری خیلی به من انرژی میده و با همین امید سختی دوری رو دارم تحمل می کنم.
استاد سخنران املا می گفت و بچه ها هرهرهر می خندیدند و مسخره بازی در می آوردند. هر از گاهی وسط املا هم یکی از بچه ها جمله عاشقانه طنزی پیشنهاد می داد و دوباره صدای انفجار خنده بچه ها بلند می شد و باز لش بازی و مسخره بازی. آقای سخنران کاملا خونسرد بود و با لبخند به املا گفتنش ادامه می داد. هیچ کاری به بچه ها نداشت فقط از آنها می خواست واقعا بنویسند. بچه ها هم مشکلی نداشتند، همزمان هم می نوشتند و هم مسخره بازی می کردند.
یکی می گفت: حاج آقا این رو برا کی بفرستیم؟ یکی می گفت: بچه ها حاج آقا هم بله! یکی می گفت: حاج آقا هواییمون کردید بریم یه دوست دختر گیر بیاریم، حیفه این نامه به این خوشگلی! یکی می گفت: حاج آقا کاش تو دبیرستان هم شما معلم ما بودید! یکی می گفت: آقا اجازه اینا دارن از رو دست ما نگاه می کنند! یکی شروع کرد به گریه کردن که آقا اجازه شارژ گوشیمون تموم شد حالا چی کار کنیم؟
کودک درون بچه ها که چه عرض کنم، کره خر درونشون هم فعال شده بود. املا که تمام شد، بچه ها گفتند: خب حالا گوشیهایمان را تحویل بدهیم که تصحیح کنید؟ حاج آقا گفت: نه لازم نیست. بگذارید در جیبتان.
بعد سخنرانی اش را شروع کرد. گفت: ببینید رفقا! اگر شما واقعا برای کسی چنین نامه ای می نوشتید، اصلا نمی خندیدید و مسخره بازی در نمی آوردید، بلکه کاملا حس می گرفتید و حتی شاید گریه هم می کردید.
اما الآن هیچ کس مد نظرتان نبود و شما نامه نمی نوشتید بلکه املا می نوشتید. و خب این رفتارتان کاملا طبیعی بود. بعد گفت: بچه ها نماز نامه است، نه املا! بی حالی ما در نماز به این خاطر است که املا می نویسیم. هر وقت توانستیم اذکار و افعال نماز را به صورت نامه در بیاوریم با نماز حال خواهیم کرد و عاشقش خواهیم شد.
بارها وقتی دلم برای یکی از رفقایم تنگ می شد، اما نمی توانستم ببینمش چون یکی از ما کار داشت، یا وقتی دلم می خواست با او غذایی بخورم اما پول نداشتم یا شرایطش جور نبود، یا می خواستم با هم به حرم، جمکران یا مزار شهدای گمنام برویم اما فرصتش جور نمی شد، یا دوست داشتم با او به دعای کمیل میرزامحمدی بروم اما خسته بودم یا بهتر می دیدم که در کنار خانواده باشم، در این شرایط خودم را با یاد بهشت آرام می کردم؛ بهشتی که در آن هر که را بخواهم ببینم، می بینم. و دلم هوای هر که را بکند او هم هوای مرا خواهد کرد و با هم دیداری دلچسب خواهیم داشت. بهشتی که در آن می توان همزمان در کنار هزار نفر بود و به تک تک آنها توجه و محبت کرد و از توجه آنها به خود برخوردار شد. مثل حرم امام رضا(ع) که هر چه شلوغ باشد، باز کسی مزاحم انس و خلوت ما با امام نخواهد بود. بهشتی که تا ابد در آن برای همدیگر وقت و اشتیاق و حوصله و توجه کافی خواهیم داشت. هیچ کسی از دیگری خسته نخواهد شد. هیچگاه دچار سوء تفاهم نخواهیم شد. حرفهایمان برای همدیگر فوق العاده شیرین خواهد بود و هیچگاه از چشم همدیگر نخواهیم افتاد و از همدیگر سیر نخواهیم شد. و تا ابد صمیمیت ما در اوج، بلکه فزاینده خواهد بود.
می بینی که چقدر آب و هوای این دنیا با روحیاتمان ناسازگار است؟! می بینی که چقدر شرایط این دنیا برای رفیق بازی ناجور است؟! انگار قسم خورده است دنیا که هر جمعی را که ببیند از هم بپاشاند؛ یکی را به دانشگاه بفرستد، یکی را به سربازی، یکی را به کار و ازدواج و یکی را به کام مرگ! تازه اگر به جان هم نياندازدشان و بینشان اختلاف نیافکند.
امشب دلم گرفته بود و بدجور برای حرم حضرت معصومه (س) تنگ شده بود. من از وقتی که خودم را شناختم در قم بودم و نمکگیر سفره خانم حضرت معصومه (س). اما الآن یک ماه است که به سوریه آمده ام و همسایه حضرت زینب (س). خدا را صد هزار مرتبه شکر. زیارت حضرت زینب(س) آن هم بعد از این سالهای غربت که حرامزاده های داعشی به صد متری حرم رسیده بودند و مناره های حرم را نشانه گرفته بودند، آرزوی خیلی هاست. چی از این بهتر که حضرت زینب (س) دعوتت کرده باشد و یکی دو ماه همسایه و زائر هر روزش باشی. ولی دل لامصب را که نمی شود کاری کرد! هر جا که بروی در جای دیگری گیر می کند و جا می ماند.
هیئت خونم حسابی افت کرده. فایل صوتی و روضه های گوشی موبایل هم که حکم سِرُم دارند. از هیچی بهتر است ولی هیئت چیز دیگری است. امشب شب رحلت حضرت معصومه (س) است، ولی کو هیئت؟ کو روضه؟ فدای غربت حضرت معصومه (س) که گویا فقط در ایران برایش عزاداری می کنند. اینجا چندان خبری نیست!
بعد از شام گوشی به دست نشسته بودم که یکی از رفقا تماس تصویری گرفت و بعدش تماس صوتی. خودش با جمعی از رفقا هیئت بودند. سخنران دکتر رفیعی بود و مداح حاج عباس حیدرزاده. حاج عباس یواش یواش داشت روضه را شروع می کرد و ما هنوز داشتیم با هم صحبت می کردیم. ولی کم کم دلم داشت جای دیگری می رفت. او هم اهل روضه بود و بنا نداشت گفتگو را ادامه دهد. ازش خواهش کردم تماس صوتی را قطع نکند تا روضه را گوش دهم.
جایتان خالی؛ البته نمی دانم بیشتر کجا خالی بود؛ اینجا یا آنجا. فکر کن دلت به شدت برای رفقا و شهر و محل و هیئت و حضرت معصومه (س) تنگ شده باشد، بعد صدای زندۀ مجلس محلِّ خودت در شب وفات حضرت معصومه (س) را با حضور رفقایت از زینبیۀ دمشق گوش کنی. بعد مداح محترم از روضه حضرت معصومه (س) به مصائب حضرت زینب (س) گریز بزند؟! مزه اش پیچیده بود
سلام و خسته نباشید و خدا قوت!
حرص می خورم که چرا از شما دورم و جز دعا نمی توانم هیچ کاری بکنم. گزارش که به من می دهید هم خوشحال می شوم و هم عذاب وجدان می گیرم. احساس می کنم دارید لطف زیادی می کنید؛ لطفی که لیاقتش را ندارم و سزاوارش نیستم.
امیدوارم با کار و تلاش و خاکی شدن بچه ها در کنار هم، اختلافات و دلخوریها هم زیر آوار دیوارِ خراب شده خاک شود و هیچ گاه دوباره پیدایش نشود.
آرزو می کنم پایگاه با این ساخت و ساز انقلابیتر شود؛ نمی دانم چگونه ولی آرزوی مفت را نباید از دست داد.
کاش هر چه در پایگاه فحش داده بودیم و غیبت و گناه کرده بودیم اثرش در همان تیکه دیواری جمع شده بود که زدید ترکاندید، و از این به بعد پایگاه پاک پاک شده باشد و برای کار انقلابی و تربیت نیروهای انقلابی آمادۀ آماده. گر چه من درست همان تیکه دیوار را دوست داشتم و خاطرات قشنگی همانجا دارم.
کاش میشد صدای آن چند آجر جدا شده از دیوار پایگاه را شنید و حس و حالشان را فهمید. نمی دانم خوشحالند یا ناراحت. آیا دلشان برای ما تنگ می شود یا برعکس، نفس راحتی از دست ما کشیده اند؟ نمی دانم. شاید دلشان به هیئت هفتگیمان خوش بود و انتظارش را می کشیدند. نمی دانم
چاره ای نیست؛ مادامی که در دنیای بی وفا باشی سرنوشتت همین است. به هر چه دلبسته باشی روزی باید از آن دل بکنی. این دنیا نه خودش وفا دارد نه اهلش. چه بسا سالها مثل دیواری محکم برای عده ای تکیه گاه باشی، اما روزی همانها تو را زیادی ببینند و زیرابت را بزنند و بترکانندت!
بدون هیچ ربطی یاد یادداشتم برای ضریح قبلی امام حسین(ع) افتادم؛ آن روزهایی که این ضریح جدیدِ ساخته شده در قم را میخواستند به جایش نصب کنند.
من و تو با هم رفیقیم، پس بیا هر دو با این شهید رفیق شویم. آنگاه رفاقت من و تو عمق و معنای بیشتری پیدا خواهد کرد. بماند که نقطۀ آغاز کشف معنای زندگی هم شاید همین جا باشد.
و برای مهدی نوشتم: مهدی عزیز! در گیر و دار زندگی و چم و خم روزمرگیها بارها معنای زندگی را فراموش کرده ام و آنگاه انرژی و نشاط و سرزندگی و حال خوش معنوی را از کف داده ام. اما نمی دانم خاطرات شهدا چه اکسیری است که از بسیاری از عوامل دیگر زودتر و دلنشینتر موتور آدم را پیاده و از نو سوار می کند!
خواندن این کتاب خیلی حالم را خوب کرد مهدی جان. و از آنجا که در رسم رفاقت تک خوری نامردی است، تصمیم گرفتم تو را با این شهید آشنا کنم. صد حیف که جوانی ام بی آنکه این شهید فوق العاده جذاب را بشناسم گذشت، و چقدر خوب که نمردم و با این شهید آشنا شدم. کاش بتوانم تا همیشه با او رفیق باشم.
و برای دوست دیگرم که باز نامش مهدی است نوشتم: مهدی عزیز! آنقدر در این دنیا باید لذتهای عمیق ببریم و خوشی های عمیق داشته باشیم که به راحتی بتوانیم هر رنجی را تحمل کنیم و خم به ابرو نیاوریم. انس با شهدا از آن لذتهای عمیقی است که بزرگمان می کند، پروازمان می دهد، ما را عاشق پیشه می کند و سراسر وجودمان را سرشار از شور و انرژی می کند.
این شهید عزیز و دوست داشتنی و تو دل برو هم یک چیز دیگر است. عاشقش شده ام و نمی توانم برای خودم نگهش دارم و به رفقایم معرفی اش نکنم. قدرت و استعداد این شهید عزیز بالاست؛ می تواند آرام و بی صدا با تو ارتباط بگیرد و رفیق خوبی برایت باشد؛ حتی بهتر از دیگر دوستان و رفقایت.
برای حامد هم چنین نوشتم: حامد عزیز! هر چقدر که بتوانیم از زاویه درستتری به عالم و به هر چه در آن است و از جمله خودمان نگاه کنیم، حس و حالمان بهتر خواهد بود. آنگاه همیشه بهترین سؤالها به ذهنمان می رسد و با اندکی اندیشه و تأمل به بهترین جواب خواهیم رسید.
خاطرات این شهید دوست داشتنی بدجور زاویه دید آدم را تنظیم می کند. و در کنار آن حس و حال و شور و انرژی خوبی به آدم می دهد. یک هفته با این کتاب تفریح کردم و کیف کردم. و دلم سوخت برای جوانی ام که بدون این تفریحهای عالی و مفرح و نشاط آور گذشت. می خواهم با این شهید رفیق باشم و تو را هم با او رفیق کنم. حیف است از شهدا رفیقی نداشته باشیم.
ماه مهمانی خدا فرا رسیده است. قرار است سفره ای پهن شود و هر کسی بسته به اشتها و میلش بر سر سفره بنشیند و از آن استفاده کند. در مهمانی قرار نیست برای خوردن چیزی پولی خرج کنی، اما باید میل کافی داشته باشی. دستهای خدا باز، درب رحمت الهی باز، خوان کرمش گوش تا گوش این عالم پهن، و مهمانداران این مجلس باشکوه، گوش به فرمان مایند تا هر چه سفارش دهیم تقدیممان کنند. اما اگر میل و اشتها نداشته باشیم با یکی دو لقمه سیر می شویم و آن وقت مجبوریم بیکار بر سر سفره بنشینیم بقیه وقت را. حیف نیست؟!
حیف نیست که ما در ماه رمضان از خدا فقط سلامتی بخواهیم؟! خب این را که هاپوها و پیشیها و بعبعی ها همه دارند که! توی انسان بیش از این نمی خواهی آیا؟! احیانا نمی خواهی بعد از مرگت، در شب اول قبرت، در زندگی برزخی ات، در هنگام ت، در روز قیامت، و در زندگی جاویدان آخرتت هم در اوج سلامت و نشاط باشی؟! این بهتر نیست؟! پس چرا میل و اشتهایش نمی کنی؟!
چرا به زیبایی بیست سی سال آینده فکر می کنیم فقط؟! بعدش چی؟! آیا بعدش نیست و نابود می شویم، یا باز به زندگی ادامه می دهیم؟ که اتفاقا در آن زندگی شیک و باکلاس، زیبایی و شیکپوشی و برازندگی خیلی مهمتر است!
حتما تا حالا کسی را دیده ایم که خودمان از او خوشگلتر بوده ایم، ولی از کجا معلوم تا همیشه ما از او خوشگلتر خواهیم بود؟ شاید بعد از مرگ، او از ما زیباتر شد! اگر الآن خانه خوب و ماشین خوب و کار خوبی داریم، از کجا معلوم بعد از مرگمان باز خانه و ماشین و کار خوبی خواهیم داشت؟ کسی چه می داند، شاید شأن اجتماعیمان بسیار افت کند در آن زندگی! چرا دلمان نمی گیرد پس؟ چرا اشکمان جاری نمی شود پس؟
و از سوی دیگر، از این که هیچ بعید نیست زندگی بعدی ما خیلی با کلاستر از زندگی الآنمان باشد، چرا ذوق نمی کنیم؟! چرا اشک شوق نمی ریزیم؟!
اشتهای زیاد، در اثر دیدن چیزهای بزرگ و فکر کردن به اهداف بزرگ و آینده ای بزرگ و چشم اندازی بزرگ به دست می آید. وقتی آرزوهای ما همه در حد کیف و کفش و لباسمان باشد، آدم کوچکی خواهیم بود. معلوم است چنین آدمی چندان حرفی با خدای خود نخواهد داشت. و لذت مناجات با خدا را هم نخواهد چشید. باید به چیزهای بزرگ علاقه مند شویم، آنگاه خواهیم دید که فقط با خدا درباره این مسائل می شود حرف زد. و از آن پس با علاقه و حال خوش با خدای خوبمان درباره علاقه مندیهای بزرگمان گفتگو خواهیم کرد.
البته مؤمن سیر نمی شود و تا به خود خدا نرسد و شهد ملاقات او را نچشد، ول کن لجاجتش درِ خانه خدا نیست. خواندن خاطرات عرفا و شهدا، اشتهای آدم را باز می کند. پس در کنار کتاب قرآن و دعا، در این ماه با یکی از کتابهای خاطرات دفاع مقدس انس بگیریم. قطعا ضرر نخواهیم کرد.
فکر کن اگر ازدواج در نگاه مردم چنین تعریفی داشت چه می شد؟! این که ازدواج مجموعه ای از تکالیف و مسئولیتهاست که انسان متعهد می شود نسبت به شخص دیگری قبول کند. مثلا اگر مرد است باید مسئولیت خرج و مرج خانمش را بپذیرد و در ازای آن فرت و فرت وام بگیرد. قبلش هم باید پول مراسم عقد و عروسی را جور کند. بعدش هم باید قید خرج و مرجها و گردشها و بیرون رفتنها و دورهمی های دوران مجردی را بزند. دعواها و غر زدنهای خانمش را تحمل کند و خیلی چیزهای دیگر.
و اگر زن است خب او هم کلی مسئولیت و تعهد باید به شوهرش بدهد. باید روحیه حرف شنوی داشته باشد، تمکین جنسی به شوهر بدهد، بدون اجازه اش از خانه بیرون نرود، عصبانیت ها و قلدریهای مردانه اش را تحمل کند و زودی از کوره در نرود. تازه یک سری مسئولیتهایی هم هست که عرف و فرهنگ جامعه بر زن واجب می کند. مثل مسئولیت پخت و پز و رُفت و روب و شست و شو که باید انجام دهد. چند صباح بعد هم باید بچه داری کند که سختی ها و مشقتهایش یکی دو تا نیست.
اگر مردم چنین تعریفی از ازدواج داشتند، آن وقت فقط دیوانه ها و خل وضعهای جامعه تن به چنین نکبتی می دادند. و همه بر این قول اتفاق نظر می داشتند که: مگر مغز خر خورده ایم که ازدواج کنیم؟!
اما چرا میلیارد میلیارد آدم در همۀ فرهنگها و جامعه ها با علاقه ازدواج می کنند، با این که می دانند مسئولیتهایش چه پوستی از کله شان خواهد کند؟! معلوم است؛ چون هیچ کس ازدواج را به این چپر چلاغی که ما تعریف کردیم تعریف نمی کند. ازدواج در نگاه همۀ مردم یک رابطۀ» زیبا، دلچسب و محبت آمیز است که انسان به آن نیاز دارد. و آنگاه همۀ این مسئولیتها و سختی هایی که می دانیم، مراقبتها و پاسداریهای او از آن رابطه است. شیرینی رابطه را که از ازدواج بگیری، دیگر قابل تحمل نخواهد بود و سرانجامی جز طلاق نخواهد داشت.
هر چقدر که نگاه ما به ازدواج درست است، یا دست کم خیلی غلط نیست، نگاه و تعریفمان از دین بسی افتضاح است. دین را مجموعه ای از بایدها و نبایدها می دانیم و بس. خب طبیعی است که از آن خوشمان نیاید.
دیندار در نگاه ما کیست؟ کسی که صبح به صبح و ظهر و به ظهر و شب به شب، کار و زندگی اش را رها می کند و نماز می خواند. سالی یک ماه روزه می گیرد. و کلا نمی تواند هر طوری که دلش خواست، ببیند و بخورد و بگوید و بشنود و بنوشد. دیندارِ بدبخت باید عمری را با محدودیت زندگی کند تا بلکه بر اساس عقیده اش، پس از مرگ به نون و نوایی برسد!
معلوم است که این دینِ حال به هم زن را کمتر کسی می تواند تحمل کند. و اگر کسی تحمل کرد، قاعدتا باید آدم بی مزه ای باشد. که اگر اهل نشاط و خوشی و خوشبختی و انرژی بود، تاب نمی آورد این دین کوفتیِ حال به هم زن را.
ماهیت دین رابطۀ بین عبد و مولا» است؛ رابطه ای عمیقتر، دلچسبتر و لذتبخشتر و بسیار ضروریتر از هر رابطۀ دیگری که انسان به آن نیاز دارد. یک دیندار، در فرایند بندگی خود به دنبال کشف و شناخت هر چه بیشتر رابطه خود با خداست. او به دنبال این است که دلبستگی خود را به این رابطه و در واقع به خدای خود بیشتر کند و لذت بیشتری از این رابطه ببرد. او به دنبال آن است که این رابطۀ پنهانی و عمیق را بیشتر بفهمد تا در پی فهم و احساس بیشتر، حظ بیشتری از آرامش این رابطه ببرد.
نماز، قرار روزانه عبد با مولای خویش است تا هر روز نبض این رابطه را اندازه بگیرد و همزمان، تقویتش کند. هنر دینداران این است که در کنار شناخت نیازشان به رابطۀ خانواده و همسر و دوست و دیگر روابط اجتماعی که هر کسی می تواند بفهمد و بشناسد، نیاز عمیق و پنهانی خود را به رابطۀ با خدای خود نیز شناخته اند و آن لایه های درونی و پنهانی شخصیتشان را توانسته اند کشف کنند. آنگاه آرام آرام زبانشان در صحبت و مناجات با خدا باز شده، با خدای خود خاطره ها پیدا کرده اند، نمازهای شیرین و دلچسب را هر از گاهی تجربه کرده اند و از آن پس همیشه کنجکاوانه و امیدوار به برقراری رابطه ای با طعم جدید و نو، سر سجادۀ نماز حاضر شده اند. برای تقویت رابطه با زیباترین، قویترین، بزرگترین و مهربانترین موجود عالم برنامه ها و نقشه ها می ریزند، و چون برنامۀ دین، برنامه ای دقیق برای تقویت این رابطۀ باشکوه است، همواره قدردان این برنامه اند و سختی هایش را به جان می خرند. آنها دیده اند که هر وقت به برنامه دین کم توجه شده و و نصفه نیمه به آن عمل کردند، گرمای رابطۀ شان با خدا کمی سرد شد و آن حرارت لذتبخش و دلچسب و پرنشاط که در اشک چشم و هق هق گریه های مستانه و روح افزایشان تجلی می کرد، کمتر اتفاق افتاد.
این دینداران هیچ گاه حسرت عیش و نوش و خوش گذرانی های دیگران را نمی خورند، چرا که خود همیشه غرق لذت رابطه ای عمیق و لذتبخش و یواشکی با زیباترین موجود عالمند و به دیگران از سر مهر و دلسوزی و گاهی ترحم نگهی می افکنند. و در کنار آن دلی پر درد و غم دارند که ای کاش دیگران می توانستند لذت ما را بفهمند و بچشند و با ما همراه باشند.
قبول ندارم دستاوردهای برجام هیچ است. اتفاقا دستاوردهای ذی قیمت و ماندگاری دارد که ان شاء الله الی یوم القیامه خواهد ماند؛ دقیقا همان طور که آقای رئیس جمهور فرمودند. برجام ثابت کرد نمی توان به سادگی از نظر مقام معظم رهبری گذشت. به همه حالی کرد وقتی مقام معظم رهبری به کاری خوش بین نیست، قاعدتا این کار عقیم است و نتیجه ای در بر ندارد. برجام باور ما را به صحیفه امام بیشتر کرد، و ثابت کرد با دور زدن صحیفۀ امام، نه تنها آخرتمان به باد فنا می رود که دنیایمان هم بر هواست. برجام ارزش ولایت را نزد خیلیها ثابت کرد. به جرأت می توان گفت تنها کسی که سخنانش از همان ابتدای مطرح شدن موضوع مذاکرات هسته ای تا کنون، ردخور نداشته و حاضر است هر چه در این باره گفته را دوباره پخش کنند، مقام معظم رهبری است. و البته پیوست به ایشان، گویندگان و نویسندگانی که به پیروی او یک لحظه به برجام خوشبین نبودند. اما حرفهای دولتیها و علی الخصوص شخص رئیس جمهور را اگر صدا و سیما بخواهد دوباره پخش کند، قطعا دقتر رئیس جمهور، صدا و سیما را به تهمت تشویش اذهان عمومی مورد تاخت و تاز قرار خواهد داد. از بس که آبروریزی و مضحکه شده است آن حرفهای نه چندان دور.
هر هوشمندی وقتی صحیفه امام را می خواند که دست کم سی سال از آن حرفها گذشته، می فهمد که این حرفها حالا حالاها زنده است و گویا قرار نیست تاریخ مصرفشان تمام شود. سخنان دو امام انقلاب را که با حرفها و تحلیلهای بساز بفروش و بشور ببر بعضیها مقایسه می کنی، معنای حکمت و دوراندیشی و ت و عقل و واقعبینی را تازه می فهمی و خدا را شکر می کنی که شخص اول مملکت، مثل دیگر کشورهای عقب مانده رئیس جمهور و نخست وزیر نیست. رهبری داریم حکیم و فرزانه که دیدگاهها و سخنانش مثل حرف و تحلیل بعضی ها عمر مگس ندارد.
سخنان امام را باور نداشت و در شیوۀ رویارویی بین امت اسلامی و دشمن استکباری اش بدعت گذاری کرد. بسیاری از مردم هم یا متوجه نشدند که ساز دیگری می زند و حرفهایش ریشه در معارف انقلاب ندارد، یا خودشان هم کم کم باورشان شده بود که سخنان امام دیگر کهنه شده و باید جور دیگر عمل کرد. حالا تحویل بگیرند!
برجام ثابت کرد، مسیر عزت ملت، از صحیفه امام و ای دات آی آر می گذرد. اگر دولتمردی این دو منبع اصیل عزت را باور نداشته باشد، معاهده های ترکمنچای و برجام امضا می کند و در آخر جز هیچ تحویل نمی گیرد!
به برجام خوش بینم. در آینده ای نه چندان دور ان شاء الله مردم دو ملاک را برای انتخابهایشان بیش از پیش در نظر خواهند گرفت: این که چقدر صحیفه امام و ای دات آر را باور دارد، و این که چقدر از دشمنان نفرت دارد و به استکبار ستیزی معتقد است.
گفت: بالأخره بعد از 12 جلسه آموزش عملی رانندگی نوبت امتحان شهری ام فرا رسید. همه امتحانهای کتبی قبلی را یک ضرب قبول شده بودم و خیلی امید داشتم امتحان شهری را هم یک ضرب قبول بشوم. همه می گفتند مأمورینی که امتحان می گیرند سختگیرند و سر چیزهای خیلی جزئی هنرجوها را رد می کنند.
روز امتحان وقتی نوبتم شد، با دلی کمی تا قسمتی مضطرب پشت فرمان نشستم، ولی خودم را آرام نشان دادم. کمربند را بستم و صندلی و آیینه جلو را تنظیم کردم و بعد از اجازه گرفتن، ترمز دستی را پایین کشیدم و حرکت کردم
تا حرکت کردم، به من گفت: بدون راهنما حرکت کردی و به آیینه نگاه نکردی! خیلی ناراحت شدم آخر چرا همچین چیزی که خیلی نیاز به مهارت هم ندارد باید یادم می رفت تا الکی امتیاز منفی بگیرم؟! امان از حواس پرتی. ولی یادم رفته بود و دیگر نمی شد زمان را برگرداند.
بعد از چند ثانیه به من گفت: کنار این ماشین پارک دوبل بزن! سعی کردم دقیق و سریع پارک دوبل بزنم و تسلطم را نشانش بدهم. حتی یکی از دو جوانی که عقب نشسته بودند گفت: عجب خوشگل پارک کرد؟! ولی نمی دانم چه شد که یک ثانیه دیر ترمز کردم و همان باعث شد که سپر ماشین به سمت خیابان کج شود! سر همان ثانیه هم مأمور راهنمایی ردم کرد و نوشت: عدم تسلط به پارک دوبل. تازه مقرر کرد که دو ساعت تمرین عملی هم داشته باشم و. خلاصه حالم گرفته شد بدجور! با لبخندی مصنوعی و قیافه ای که به زور کنترلش کرده بودم تا از ناراحتی و دلگرفتگی ام چیزی درز ندهد، به دفتر آموزش رانندگی مراجعه کردم که همزمان دیدم جوانی با یک جعبه شیرینی شاد و قبراق وارد شد. او قبول شده بود. به جز کارکنان دفتر فقط ما آن دو نفر بودیم که همزمان کارکنان دفتر به او تبریک می گفتند و برایم برای بیست روز بعد وقت کلاس تمرین و وقت امتحان رزرو می کردند. نزدیک سی هزار تومان هم می بایست پرداخت می کردم!
هر چه سعی کردم خودم را قانع کنم که رد شدن در امتحان شهری اساسا یک اتفاق معمولی است و چندان مصیبت هولناکی نیست که بیارزد اینقدر ناراحتش باشی، فایده نداشت. دلم گرفته بود و اصلا نمی خواست باز شود.
دمدمای ظهر به خانه برگشتم و برای نماز آماده شدم. در میان نماز به این فکر کردم که راستی خدا چند بار وسط نماز، عدم تسلط بر سجده، رکوع یا قیام برایم نوشته است؟ چند بار عدم تسلط بر حضور قلب در نماز نوشته است؟ چند بار حواس پرتی فوق حد مجاز برایم نوشته؟ به این فکر کردم که هر رکعت نماز در روز قیامت، برایم میلیونها برابر گواهینامه رانندگی مهم خواهد بود. و هر علامت قرمز پای رکعتی از رکعات نمازم بسیار برایم ناگوار خواهد بود که میلیونها برابر بیشتر از ناراحتی امروز من است. راستی چگونه این همه حسرت و ناراحتی یکجا را در روز قیامت تحمل کنم؟ آنقدر غرق این افکار شدم که وسط نماز گریه ام گرفت.
سلام دوست خوبم!
پیشنهادی برایت دارم. اگر پسندیدی و شرایطش را داشتی انجام بده.
بیانیه #گام_دوم_انقلاب را در یک جای خوبی در حرم امام رضا (ع) که روبروی ضریح یا گنبد باشد، مطالعه کن.
با امام رضا بخوانش! هر از گاهی به امام نگاه کن. فرازهای بیانیه را با احساس بخوان. و هر جا که آقا نوید آینده خوب را می دهد، به امام رضا بگو من میخواهم در این آینده نقش داشته باشم. هر جا آقا توصیه ای به جوانان کرد، بگو یا امام رضا جان! کمکم کن توصیه های آقا را عالی انجام بدهم.
در کنار امام رضا (ع) همراه با خواندن این بیانیه یک ساعت آرزوهای بلند بلند کن و اشک بریز و گریه کن.
خواهی دید امام رضا چقدر از کارت خوشش خواهد آمد و چقدر تحویلت خواهد گرفت.
این نامه را که بخوانی، احساس خواهی کرد قدرت و علم و مهارت و تقوا و صفای دل و توفیق بیشتری نیاز داری تا در تراز جوانی که رهبرمان می خواهد ظاهر شوی.
بگذار دلت از کمبود و کاستیها و کوتاهیهایت بگیرد، آنگاه نزد امام رضا آنقدر گریه کن و از دست خودت شکایت کن تا عنایت ویژه ای به تو کند و تو را وارد گام دوم زندگی ات کند که ان شاء الله یک زندگی پر شور و بسیار انقلابی با بهره های علمی و معنوی فراوان باشد.
ترسها و نگرانیهایت را هم پای بیانیه آقا و به مناسبت فرازهایش، با امام رضا مطرح کن. نگرانی از انحراف، روزمرگی، بیکاری، فساد و خیلی چیزهای دیگر.
بگو آقا جان! توقع دارم تا از سفر برگشتم، مقدمات تحولِ رو به جلو در زندگی ام فراهم شود.
به امید خدا ان شاء الله با این کار یک زیارت ماندگار و به شدت معنوی و پر اشک با آثاری بلند و عمیق و ماندگار نصیبت شود.
منِ بدبختِ بیچارهٔ خاک بر سرِ در به درِ بی همه چیز را هم فراموش نکن. در این کار قشنگ به یادم باش و تک خوری نکن. شاید به برکت دعایت دست مرا هم گرفتند.
این زیارت ویژهٔ انقلابی را وقتی انجام بده که هیچ کس منتظر و آویزانت نباشد. صبح زود یا نصف شب که رفقایت خوابند وقت مناسبی است. ثواب این زیارت ویژه را هم به روح امام خمینی و شهدا هدیه کن. حتما هم با غسل این زیارت را انجام بده. از خدا و امام رضا کمک بگیر و به خستگی زود هنگام هم توجه نکن که کاذب است.
ان شاء الله به سلامت و با دست پر برگردی برادر!
12 اسفند 1397
دارم به این فکر می کنم که لابد در روز قیامت که مو را از ماست می کشند و همه را خیلی خیلی دقیق وزن کشی می کنند، میزان انقلابی بودن هر یک از ما را هم قاعدتا می سنجند. و حتما به این هم خواهند رسید که چقدر امام را می شناختی؟! و با اندیشه هایش چقدر آشنایی؟! آیا وصیت نامه اش را خوانده ای؟! پیامهای آتشین و بی نظیر آخر عمر امام را خواندی؟! منشور تش را چطور؟! پیامش به مناسبت قطع نامه 598 را چی؟! سخنرانی های رهبرت امام ای را چه؟! آنها را هم گوش نمی کردی و نمی خواندی؟! بیانیه گام دوم انقلاب را که حتما خواندی! آن را هم نخواندی؟!
اگر روز قیامت همین است که قرآن می گوید، که ذره ای کار خوب یا کار بد در آن روز دیده می شود، پس میزان قدرشناسی ما از این دو امام انقلاب هم قطعا دیده و سنجیده خواهد شد. البته عیار ولایتمداری آنقدر بالاست که به این راحتیها کسی نمره کامل نخواهد گرفت. حتی حاج قاسم و سید حسن! که اسوه و قله ولایتمداری اند. این دو بزرگوار هم بعید نیست در روز قیامت آرزو کنند کاش فلان جا فلان کار را می کردند تا امتیاز ولایتمداریشان بیشتر باشد! ولایتمداری این چنین است. ولی بدبختی این است که ما در همین گامهای نخستش هم ماندیم.
از بس عادت کردیم همیشه از زائر این سؤال بیخود را بپرسیم؛ "دستت به ضریح رسید؟ توانستی ضریح را ببوسی؟" رفته رفته خیلیها هدف اول و آخر زیارت را در همین دیدند که جواب آبرومندی برای این سؤال داشته باشند! می روند خودشان را به هر زوری که شده به ضریح می رسانند تا اگر کسی از آنها پرسید، که صد البته خواهد پرسید، با افتخار بگویند: بله دستم رسید و بوسیدم ضریح را. کاش این سؤال بیخود باب نمی شد، و خیلیها را به اشتباه نمی انداخت که: هر زورش بیش اجرش بیشتر! هر که قدّش بیش قربش بيشتر! گرفتن ضریح و بوسیدن آن خوب است بدون شک، اصلا هم جالب نیست دور و بر ضریح خالی باشد، بحث فشار و آزار و اذیت زائر هم نیست که هر که آن وسط رفته، پیه له شدن را به خود مالیده و رفته! مسئله این است که قیمت زیارت، بسته به وصل شدن دست به ضریح نیست، به وصل شدن سیم دل به امام است. امامان ما کریمند و بزرگوار، دلشان نمی آید حال زائر را بگیرند و با حال گرفته راهیش کنند. اگر زائری هدف اول و آخرش گرفتن ضریح باشد و بس، دستش را می گیرند و به ضریح می چسبانند تا دلش نگیرد. اما اگر این زائر به حرم آمد تا با امام ارتباط بگیرد و سیم دلش وصل شود، باز نمی گذارند دلش بگیرد و ناکام برگردد. اگر کلاسش بالا رفت و خواست صدای امام را بشنود، با او حرف می زنند. و اگر به جایی رسید که تا امام را نبیند زیارت به دلش نمی چسبد و احساس می کند امام با او قهر کرده، خود را به او نشان می دهند. هر چه زائر بتواند با امام رابطهٔ عمیقتری بگیرد و دربارهٔ خواسته های ریشه ای تر و مهمتر و عالی تر با امام گفتگو کند، زیارت بهتری داشته است. دست کشیدن به ضریح و بوسیدنش هم آنقدرها هم که فکر می کنیم مهم نیست؛ شد شد نشد نشد. اگر ما بعد از زیارت از همدیگر سؤال می کردیم: "سیمت وصل شد؟" اوضاعمان خیلی بهتر بود.
آقا در نماز جمعه اخیرشان گفت: فریاد انتقامی که از ملت بلند شد سوخت موشک های نابودگر پایگاه آمریکایی را تامین کرد! #انتقام_میگیریم را چند ماه ترند اول نگه داریم و تا کار تمام نشود ول نکنیم. الغرض توپ در زمین ماست، بچهها به خط زدهاند و فعلا سوخت و مهمات کم آوردهاند و ما همچنان مشغول گردوبازی!
پس لابد ادامه کار تا کنده شدن کلک امریکا از منطقه هم بدون سوخت نمیشود. قرار نیست همه چیز امن و امان و وفق مراد باشد و هیچ چیزی حواسمان را پرت نکند تا از سر بیکاری به فکر انتقام سخت بیفتیم. اگر هر ویروس و چالش و پویش و ترندی بتواند حواسمان را تا اطلاع ثانوی پرت کند، پس برویم دنبال گردو بازی خودمان و کارهای بزرگ را بسپاریم به نسل های بعدی که بلکه آنها جوگیری ما را نداشته باشند. والله از خون حاج قاسم داغتر گیرمان نمیآید، اگر نتوانیم با این خون کار را تمام کنیم ول معطلیم. سپاه همان روزهای اول یک سیلی محکم زد و انصافا عالی زد. و پشت بندش آن خطای تلخ و ناگوار پیش آمد تا سنگ محکی باشد برای سنجش عیار انتقامخواهی ما. از آن روز به بعد هیچ سوختی به بچههای سپاه نرساندیم که کارشان را ادامه دهند. تنوعطلبی مردم و بالتبع رسانه نمیگذارد
یک پا متخصص شدیم هر کداممان در کرونا از بس کلیپ و یادداشت و مقاله و تحلیل و پیامک خواندیم دربارهاش. به درجه فوق اشباع هم رسیدیم و به جز اخبار و آمارهای جدید هیچ حرف تر و تازهای دیگر نمیشود یافت. آقا میتوانست بوی تازگی بدهد. اقا به دعایی اشاره کرد که کمتر کسی حواسش به آن بود. و باز مثل همیشه بدون هیچ نیش و کنایهای خیلی شیرین دستِ از بام افتادهها را گرفت و روی بام آورد؛ کسانی که زیادی به مسئولین بدبین بودند، آنهایی که هیچ تجمعی را نمیخواستند تعطیل کنند، آنهایی که با گرز علم و تجربه بر سر معنویات میکوفتند، آنهایی که خیلی بزرگش کرده بودند و آنهایی که به هیچ گرفته بودند قضيه را. وه که چه آقای نازنینی!
در این شرایط فقط صحبتهای
خدایا آقای ما همان جوری است که دوست داریم، ما را هم همان جوری کن که او دوست دارد.
آمریکاییها و آمریکاپرستان هر جا مسلمان مظلوم و ضعیفی میبینند تا جایی که میخورد میزنندش. چنان هم میزنند که قشنگ میفهمی چقدر دقّ دلی از اسلام و مسلمین دارند. سران مستکبر و طاغوتهای زمین هر چه از اسلام سیلی خوردهاند، تلافیاش را با سیلی زدن به مسلمانهای بی گناه و بیدفاع در میآورند. هر چه از اسلام سوختهاند به تلافیاش مسلمان میسوزانند تا کمی دلشان خنک شود. بخش دردناک قصه اینجاست که این سیلی محکم را آمریکا از ما و انقلاب ما خورده است، اما تلافیاش را سر مسلمانهای دیگر درمیآورد و ما هنوز اینقدر قوی نشدهایم که بتوانیم از همه مسلمانهای جهان دفاع کنیم. ما فقط در این حد قوی شدهایم که بتوانیم از مسلمانان لبنان و سوریه و عراق دفاع کنیم، اما هنوز قدرت و گستره نفوذمان جهانی نیست، یعنی هنوز در تراز سپاه امام زمان(عج) نیست. فدای قدمهای سربازان دلیر و رشید این انقلاب - با هر شناسنامهای که دارند - که نگذاشتند این مظلومیتها و صحنههای دلخراش در جای جای کشورهای اسلامی تکرار شود. و لعنت خدا بر کسانی که با گفتار و رفتارشان باعث تضعیف انقلاب میشوند و جلوی گسترش قدرتِ ظلمستیزِ انقلاب را می گیرند. اینها در ریختن خون مسلمانان مظلوم هند و کشمیر و یمن و میانمار و نیجریه شریکند. این خواب راحت و امنی که زیر سایه مجاهدتهای حاج قاسم و همسنگرانش داریم بیمسئولیت نیست.
از بس عادت کردیم همیشه از زائر این سؤال بیخود را بپرسیم؛ "دستت به ضریح رسید؟ توانستی ضریح را ببوسی؟" رفته رفته خیلیها هدف اول و آخر زیارت را در همین دیدند که جواب آبرومندی برای این سؤال داشته باشند! می روند خودشان را به هر زوری که شده به ضریح می رسانند تا اگر کسی از آنها پرسید، که صد البته خواهد پرسید، با افتخار بگویند: بله دستم رسید و بوسیدم ضریح را. کاش این سؤال بیخود باب نمی شد، و خیلیها را به اشتباه نمی انداخت که: هر زورش بیش اجرش بیشتر! هر که قدّش بیش قربش بيشتر! گرفتن ضریح و بوسیدن آن خوب است بدون شک، اصلا هم جالب نیست دور و بر ضریح خالی باشد، بحث فشار و آزار و اذیت زائر هم نیست که هر که آن وسط رفته، پیه له شدن را به خود مالیده و رفته! مسئله این است که قیمت زیارت، بسته به وصل شدن دست به ضریح نیست، به وصل شدن سیم دل به امام است. امامان ما کریمند و بزرگوار، دلشان نمی آید حال زائر را بگیرند و با حال گرفته راهیش کنند. اگر زائری هدف اول و آخرش گرفتن ضریح باشد و بس، دستش را می گیرند و به ضریح می چسبانند تا دلش نگیرد. اما اگر این زائر به حرم آمد تا با امام ارتباط بگیرد و سیم دلش وصل شود، باز نمی گذارند دلش بگیرد و ناکام برگردد. اگر کلاسش بالا رفت و خواست صدای امام را بشنود، با او حرف می زنند. و اگر به جایی رسید که تا امام را نبیند زیارت به دلش نمی چسبد و احساس می کند امام با او قهر کرده، خود را به او نشان می دهند. هر چه زائر بتواند با امام رابطهٔ عمیقتری بگیرد و دربارهٔ خواسته های ریشه ای تر و مهمتر و عالی تر با امام گفتگو کند، زیارت بهتری داشته است. دست کشیدن به ضریح و بوسیدنش هم آنقدرها هم که فکر می کنیم مهم نیست؛ شد شد نشد نشد. اگر ما بعد از زیارت از همدیگر سؤال می کردیم: "سیمت وصل شد؟" اوضاعمان خیلی بهتر بود.
به گواه این سخن خدا که فرمود: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا» و به یک بار بسنده نکرد و درآمد: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا» [انشراح: ۶ و ۵] چنین نیست که پس از هر خوشی، ناخوشی آید و پس از هر ناخوشی، خوشی؛ بلکه در کنار همدیگرند این دو؛ نه پیدرپی. بارِ درهماند که نمیتوان از همدیگر سوایشان کرد. بگذار رکتر بگویم. هر نعمتی که میآید، جای نعمتی دیگر مینشیند و هر بلایی، جای بلایی دیگر. چنین نیست که نعمتی برود و محنتی بیاید و بس؛ بلکه نعمت و محنتی با هم میروند و نعمت و محنتی دیگر میآیند. آسانی بستهای است که یکیدو تا یا بیشتر دشواری هم در کنار خود دارد. همچنین بستهی دشواری هم خالی از آسانی نیست. همه چیز تنظیم و بالانس است در این عالم. تو اگر تا به حال، قانون پایستگی ماده و انرژی» را شنیده بودی، قرآن پایستگی همه چیز» را میگوید که فرمود: قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرا» [طلاق: ۳] و إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر». [قمر: ۴۹] یعنی همان که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: در هر جرعه و هر لقمهای، نصیبی نَفَسبُر یا گلوگیر وجود دارد»؛ مَعَ كُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَص» پس هیچ کس نعمتی دریافت نمیکند الا این که نعمتی دیگر از کف بدهد؛ وَ لَا يَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى». [نهج البلاغه: حكمت ۱۹۱] اگر این است، پس نمیشود در این دنیا زیاد شاد بود، چرا که هر شادی، غمی دارد که اختصاصیِ خود اوست. همچنین آنقدرها هم نمیشود ناراحت شد، زیرا هیچ غمی را نمیشود از شادیهای اختصاصیاش جدا کرد. این قانون را اگر ندانی یا از آن غافل باشی، آنگاه با هر خوشی ذوقمرگ میشوی، اما یکدفعه ناخوشیهای اختصاصیاش بیهوا بر سرت خواهد ریخت و کوفتت میکند همهچیز را. و چنانچه محنتی بر سرت بیاید، همهچیز در نگاهت تیره و تار خواهد شد و نعمتهای اختصاصی این محنت را نخواهی دید. عکسهای امام را نگاه کن! آن عکس معروف که امام را سوار ماشین ساواک کرده بودند و آن یکی که در ترکیه #تبعید بود و عمامهای هم بر سر نداشت و عکسهایش در نجف و آن دیگری که امام لب مرز عراق و کویت، از اینجا رانده و از آنجا مانده بود و آفتابه در دست داشت #وضو میگرفت و یا آنهایی که در پاریس از او گرفتهاند و نیز عکس امام در هواپیمای پاریس ـ تهران که سرانجامش هیچ معلوم نبود و هم عکسهایش در اوج پیروزی هنگام فرود از هواپیما در ۱۲ بهمن. یک بار دیگر نگاهشان کن و مقایسه کن چهرهی امام را در این موقعیتهای پر فراز و نشیب روزگار. هیچجا امام اضطراب ندارد، هیچ کجا از جای دیگر ناراحتتر نیست و هیچجا خوشحالتر از جای دیگر نیست. امام بدجور قواعد بالانسکنندهی عالم در مشتش بود و خیلی وحشتناک با این قواعد #زندگی میکرد و خیلی ناجوانمردانه #آرام بود. میخواستم خیلی کوتاه در حد چند سطر این قانون زیبای عالم» را با هم مرور کنیم و بعدش بچسبم به نعمتها و خوبیهای بلای کرونا. ولی حالا فکر میکنم همین جور باز اگر یادداشت را رها کنم و مثالها و نمونهها را به اندیشهی خواننده بسپارم، شاید بهتر باشد.
برای رومه
حق 5
امشب محبین امیرالمؤمنین(ع) نه در کوچهخیابانهای شهر، که لابهلای کوچهپسکوچههای #اینستاگرام دنبال هیئت میگشتند. حوالهی ما هم افتاد به هیئت مجازی حاجمحمود کریمی. تا صفحه را باز کردم، بغضم ترکید و هایهای گریه کردم؛ کمی به خاطر غربت امیرالمؤمنین(ع) ـ که عقل و شعورم همین قدر قد داد ـ و بیشترش به خاطر غربت نوکر امیرالمؤمنین(ع) و خدا میداند چقدر برای مداح سخت است بیمستمع بخواند. ولی حاجمحمود از جان و دل میخواند و تا راه میداد، جلوی بغض و اشک چشمهایش را میگرفت و نفس میزد و از صدایش خرج میکرد؛ هم به جای خودش، هم به جای مستمعی که بدجوری جایش خالی بود. و من در طول برنامهی حاجی، آزادانه شر و شر اشک میریختم و هقهقکنان گریه میکردم؛ از بس که هیئت خونم کم شده بود؛ از بس تماشای تقلای نوکران امیرالمؤمنین(ع) برای زنده کردن نام مولایشان زیباست؛ از بس دلم سوخت برای این مداح بیمستمع، خصوصا آنجاهایی که حاجمحمود ناخودآگاه روی پایش میزد تا مستمع کف بزند یا آنجایی که دم میگرفت و از آن به بعدش دیگر نوبت میاندار و مستمعی بود که نبود. و شاید از بس برای مریضی و مرگ برادران و خواهرانم غصه خورده بودم این روزها. حاجمحمود مثل همیشه گاهی به چپ و راستش نگاه میکرد؛ انگار مستمعی داشت. شاید هم سهچهار نفری از عوامل برنامه بوده باشند آنجا و به آنها نگاه میکرد، شاید به در و دیوار و ستونها و شاید مستمعی را تصور میکرد و به او نگاه میکرد. ولی با اخلاقی که از شهدا خواندم و شنیدم، فکر نمیکنم آنقدرها هم هیئت امشب خلوت بوده باشد. حتما شهدا احساس مسئولیت کردهاند و پر کردهاند کیپ تا کیپ فضای هیئت را. نمیدانم این یادداشت به دست حاجمحمود میرسد یا نه، ولی میخواهم به او بگویم: دمت گرم حاجیجان که کلاس نگذاشتی و نگفتی بدون مستمع نمیخوانم». امام میفرمود: شبی که مأمورین ساواک مرا دستگیر کردند و با ماشین به تهران میبردند، دیدم نماز صبحم دارد قضا میشود اما هر چه اصرار کردم بایستند یا لااقل بگذارند وضو بگیرم، نگذاشتند. سرانجام قبول کردند بیآنکه از ماشین پیاده شوم، دستهایم را به جاده بزنم و تیمم کنم و همانجا در ماشین پشت به قبله نمازم را بخوانم». بعد امام فرمودند: اگر در طول عمرم، یک نمازم را خدا بخواهد قبول کند، شاید آن نماز باشد». این هیئت بیمستمعی هم که امشب برگزار کردی حاجیجان، بعید نیست بهتر از بقیهی مجالست قبول شود و صلهاش متفاوت باشد. میخواهم از تو تشکر ویژه کنم و دعوتت کنم به چند خط روضه. ما که با روضههای شما زیاد گریه کردیم. یک بار هم اگر ما روضه بخوانیم و شما گریه کنید، جای دوری نمیرود. حاجیجان! شما هیچ وقت فکر میکردی چرخ روزگار جوری بچرخد که شب میلاد امیرالمؤمنین(ع) بیایی هیئت و مستمعی نباشد؟ خدایی احساس غربت نکردی؟ ذاکر اهل بیت باید مستمع داشته باشد؛ مگر نه؟! گاهی داغ یک سینهزن، جگر مداحش را خیلی میسوزاند! تازه مستمعهایت نمردند که! میاندارهایت سالمند و انشاءالله سالها زیر علم این هیئت، سینه بزنند. بنشین گریه کن بر آن امام غریبی که یکباره نگاه به دور و برش انداخت و دید همهی سربازانش گوشهکنار خیمهگاه افتادهاند و هر چه صدا میزند، کسی جواب نمیدهد. من و شما که نمیتوانیم عمق غربت حسین(ع) را درک کنیم، ولی فکر میکنم این روزها شما راحتتر بتوانی برای غربت و تنهایی حسین(ع) گریه کنی. نوش جانت.
هفدهم اسفندماه نود و اشک
برای رومه
حق 5
از قرار معلوم رئیس جمهور بعد از این همه سال حرفِ فیک بیعمل، بنا دارد از این به بعد اول عمل کند بعد حرف بزند. زشت است جمهور، خانهنشین باشد و رئیس جمهور، یک پایش در پاستور و یک پایش در بیمارستانها و شهرهای پرآسیب! چه معنی دارد این کارها؟! مثل این است که رئیس جمهور مردم را به سادهزیستی و قناعت دعوت کند و خودش زندگی مرفه و شاهانه داشته باشد! مدیونید اگر فکر کنید زبانم لال رئیس جمهور ترسیده و این روزها بیشتر به فکر سلامتی خودش است تا سلامتی جمهور. بد نیست نمایندگان منتخب مجلس کارشان را با تصویب این لایحه دشت کنند؛ که من بعد برای تأیید صلاحیت نامزد ریاست جمهوری، نامزد محترم باید تست جگر بدهد که معلوم شود اساسا جگر دارد یا ندارد.
شاخصهی سبکمغزان سطحینگر در طول تاریخ، انعطافناپذیری و بیاستعدادی در تشخیص اهم از مهم و برنتابیدن تغییر تکلیف است. در نگاه آنها ظاهر قرآن مطلقا محترم است، حتی اگر روزی به حکمیت صفین بیانجامد؛ خون مسلمان مطلقا حرام است، حتی اگر بر امیرالمؤمنین(ع) خروج کرده باشد؛ مناسک حج مطلقا خط قرمز است و باید به اتمام رساند، حتی اگر حسین بن علی(ع) قصد ترک مکه را کرده باشد؛ صلح با دشمن مطلقا گناهی نبخشودنی است، حتی اگر این صلح تصمیم حسن بن علی(ع) باشد. نمیفهمند گاهی باید فریاد زد و گاهی سکوت، گاهی باید جنگ کرد و گاهی صلح، گاهی مهمّی تحت الشعاع امر اهمّی قرار میگیرد، گاهی واجبی مثل حج تحت الشعاع جهادی که اوجب است قرار میگیرد، گاهی تنباکو به فراخور شرایط زمان و مکان به منزله محاربه با امام زمان(عج) میشود و مدتی بعد دوباره حلال میشود. چقدر این روحیههای خشک با اسلامی که مسلمان را پابهرکاب و آمادهی دریافت دستورهای جدید میخواهد ناسازگار است؛ اسلامی که زادگاهش مکه بود و بعد از 13 سال و همزمان با هجرت، زندگی در مکه را تا فتح مکه بر مسلمانان حرام کرد؛ اسلامی که چنان پیروانش را انعطافپذیر میخواهد که حتی قبلهاش را به قول قرآن فقط برای شناخت و شناسایی سبکمغزان انعطافناپذیر تغییر میدهد. و عجب چالش سنگینی این سبکمغزان خشک مقدس انعطافناپذیر با امام زمان(عج) خواهند داشت؛ امامی که به فراخور شرایط استثنایی و بیسابقهی زمان و مکان چنان دستورهای عجیب و ناآشنایی صادر خواهد کرد که انگار با دین جدیدی آمده است؛يأتي بدين جديد».
از قرار معلوم رئیس جمهور بعد از این همه سال حرفِ فیک بیعمل، بنا دارد از این به بعد اول عمل کند بعد حرف بزند. زشت است جمهور، خانهنشین باشد و رئیس جمهور، یک پایش در پاستور و یک پایش در بیمارستانها و شهرهای پرآسیب! چه معنی دارد این کارها؟! مثل این است که رئیس جمهور مردم را به سادهزیستی و قناعت دعوت کند و خودش زندگی مرفه و شاهانه داشته باشد! مدیونید اگر فکر کنید زبانم لال رئیس جمهور ترسیده و این روزها بیشتر به فکر سلامتی خودش است تا سلامتی جمهور. بد نیست نمایندگان منتخب مجلس کارشان را با تصویب این لایحه دشت کنند؛ که من بعد برای تأیید صلاحیت نامزد ریاست جمهوری، نامزد محترم باید تست جگر بدهد که معلوم شود اساسا جگر دارد یا ندارد.
قرآن دو نوع #اطاعت بر اقوام انبیا فرض کرده است؛ یکی اطاعت از خدا، دیگری اطاعت از پیامبر. شعار پرتکرار پیامبران هم تأکید بر همین دو نوع اطاعت بوده است؛ تقوا داشته باشید و از منِ #پیامبر اطاعت کنید؛ (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُون). اطاعت از خدا یعنی انجام حلال وحرام شریعت؛ یعنی همین نماز و روزه و حج و خمس و زکات و غیره؛ یعنی همین حلال و حرام احکام الهی؛ یعنی همین احکامی که در #توضیح_المسائل نوشته شده است و مراجع تقلید عهدهدار استباط و تنظیم و بیان آنهایند. به همهی اینها که عمل کنی تازه از خدا اطاعت کردهای. اما خود خدا اطاعت دیگری را بر من و شما فرض کرده است؛ اطاعت از رسول! (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُم) [محمد: 33] این اطاعت نماز و روزه نیست، اطاعت از دستورهای #ی و #اجتماعی پیامبر است(ص)، به فراخور زمان و زمین و شرایط و اوضاع. معلوم است جامعه در کنار برنامهی واحد ثابت (احکام خدا) به ت و برنامه و راهبرد نیاز دارد (احکام رسول). باید رهبری بالای سر جامعهی اسلامی باشد که اولویتها، راهبردها، احکام موقت، دشمن شمارهی یک و خیلی چیزهای دیگر را برایشان مشخص کند. و این همان چیزی است که بدجور روی مخ و اعصاب منافقین راه میرفت. آنها چندان با حکم خدا مشکلی نداشتند که با احکام رسول مشکل داشتند. راستراست میگفتند: یا رسول خدا! این حکم و دستورت از آن توست یا خدا؟! اگر از خداست اشکالی ندارد، اما اگر از توست حرف داریم! قرآن هم میگوید منافقين چندان نسبت به احکام خدا و آیات قرآن حساسیتی نداشتند که نسبت به پیامبر داشتند؛ ( وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودا) [نساء:61]
کسانی که در زمان غیبت نسخهی کفایت "عمل به توضیح المسائل" میدهند؛ به عبارتی اطاعت از خدا» را بس میدانند، معلوممان کنند آن شق دیگر اطاعت که اطاعت از رسول» است، به کدام مجوز و بر اساس کدام آیهی محکمه یا دلیل عقلی تعطیل شد؟ و راستی منافقین بیچاره و بدبخت که همانند ابلیس، نه با اطاعت از خدا» که با اطاعت از رسول» مشکل داشتند و جهنمی شدند، چه گناهی کردند که در زمان غیبت به دنیا نیامدهاند؟ چگونه میشود فرض کرد چنین تخفیفی در دین آن هم در چنین رکن رکین دین که هیچ گاه خدا از آن کوتاه نیامده بود، در زمان غیبت پدید آمده است؟! اگر #ولایت_فقیه را قبول نکنند این خلل سیستمی در دین را آقایان چگونه حل میکنند؟!
تبریک و تسلیت امروز درهم است؛ مثل حال خودمان و اوضاع جامعه. شوخی و جدی این چند خط هم همین طور. آهای جماعت مداح و سخنران و مجری و مهمان و کارشناس و هر کی! مدیونید اگر زیارت حرمِ خلوت بیزائر به دلتان بچسبد! نامردید اگر وسط روضه و زیارت و گریهی تنهاییتان در کنار حرم امام رضا(ع) دلتان لک نزند برای سر و صدا و شور و همهمهی مردم! بیذوقید اگر کنار ضریح خالی بروید و با آرامش ببوسیدش و دلتان تنگ نشود برای یک فشار اساسیِ لای جمعیت! الفبای زیارت را نمیدانید اگر یک متری ضریحِ بیزائر بایستید و هوس نکنید تذکر یک خادم را که آقا حرکت کن، اینجا نایست!» زیارتتان قبول، ولی کوفتتان باشد این تکخوری!
عید نوروز است و شهادت امام موسی کاظم(ع) و بیماری کرونا فراگیر و همه جا بسته است، حتی حرم امام رضا(ع).
به گواه این سخن خدا که فرمود: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا» و به یک بار بسنده نکرد و درآمد: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا» [انشراح: ۶ و ۵] چنین نیست که پس از هر خوشی، ناخوشی آید و پس از هر ناخوشی، خوشی؛ بلکه در کنار همدیگرند این دو؛ نه پیدرپی. بارِ درهماند که نمیتوان از همدیگر سوایشان کرد. بگذار رکتر بگویم. هر نعمتی که میآید، جای نعمتی دیگر مینشیند و هر بلایی، جای بلایی دیگر. چنین نیست که نعمتی برود و محنتی بیاید و بس؛ بلکه نعمت و محنتی با هم میروند و نعمت و محنتی دیگر میآیند. آسانی بستهای است که یکیدو تا یا بیشتر دشواری هم در کنار خود دارد. همچنین بستهی دشواری هم خالی از آسانی نیست. همه چیز تنظیم و بالانس است در این عالم. تو اگر تا به حال، قانون پایستگی ماده و انرژی» را شنیده بودی، قرآن پایستگی همه چیز» را میگوید که فرمود: قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرا» [طلاق: ۳] و إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر». [قمر: ۴۹] یعنی همان که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: در هر جرعه و هر لقمهای، نصیبی نَفَسبُر یا گلوگیر وجود دارد»؛ مَعَ كُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَص» پس هیچ کس نعمتی دریافت نمیکند الا این که نعمتی دیگر از کف بدهد؛ وَ لَا يَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى». [نهج البلاغه: حكمت ۱۹۱] اگر این است، پس نمیشود در این دنیا زیاد شاد بود، چرا که هر شادی، غمی دارد که اختصاصیِ خود اوست. همچنین آنقدرها هم نمیشود ناراحت شد، زیرا هیچ غمی را نمیشود از شادیهای اختصاصیاش جدا کرد. این قانون را اگر ندانی یا از آن غافل باشی، آنگاه با هر خوشی ذوقمرگ میشوی، اما یکدفعه ناخوشیهای اختصاصیاش بیهوا بر سرت خواهد ریخت و کوفتت میکند همهچیز را. و چنانچه محنتی بر سرت بیاید، همهچیز در نگاهت تیره و تار خواهد شد و نعمتهای اختصاصی این محنت را نخواهی دید. عکسهای امام را نگاه کن! آن عکس معروف که امام را سوار ماشین ساواک کرده بودند و آن یکی که در ترکیه #تبعید بود و عمامهای هم بر سر نداشت و عکسهایش در نجف و آن دیگری که امام لب مرز عراق و کویت، از اینجا رانده و از آنجا مانده بود و آفتابه در دست داشت #وضو میگرفت و یا آنهایی که در پاریس از او گرفتهاند و نیز عکس امام در هواپیمای پاریس ـ تهران که سرانجامش هیچ معلوم نبود و هم عکسهایش در اوج پیروزی هنگام فرود از هواپیما در ۱۲ بهمن. یک بار دیگر نگاهشان کن و مقایسه کن چهرهی امام را در این موقعیتهای پر فراز و نشیب روزگار. هیچجا امام اضطراب ندارد، هیچ کجا از جای دیگر ناراحتتر نیست و هیچجا خوشحالتر از جای دیگر نیست. امام بدجور قواعد بالانسکنندهی عالم در مشتش بود و خیلی وحشتناک با این قواعد #زندگی میکرد و خیلی ناجوانمردانه #آرام بود. میخواستم خیلی کوتاه در حد چند سطر این قانون زیبای عالم» را با هم مرور کنیم و بعدش بچسبم به نعمتها و خوبیهای بلای کرونا. ولی حالا فکر میکنم همین جور باز اگر یادداشت را رها کنم و مثالها و نمونهها را به اندیشهی خواننده بسپارم، شاید بهتر باشد.
برای رومه حق 5
شاخصهی نفاق دشمنی با رهبر زنده و حی و حاضر جامعهی اسلامی است. به عبارتی مشکل منافقين با ولایت است؛ اگر ولی پیامبر باشد میگویند: از بشر نباید اطاعت کرد.» اگر ولی امام باشد، با حفظ احترام پیامبر(ص) و سلام و صلوات بر او، با امام در میافتند. اگر ولی نائب خاص باشد، میگویند: به شرطی حاضریم اطاعت کنیم که خود امام بگوید.» و اگر نائب عام باشد میگویند: باز اگر نائب خاص بود یک چیزی! اما اینجوری اصلا!»
تکبری که باعث شد در امم سابق بسیاری از خودبرتربینان اطاعت از بشر را افت کلاس ببینند و بگویند: (وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُون) [مؤمنون:34] اگر امروز باشد، هیچ نیازی نمیبیند به همین شکل قدیمیِ ازمدافتادهاش رخ نشان دهد؛ بلکه خواهد گفت: اگر از غیر معصوم اطاعت کنید ضرر کردید»!
همچنین آن تنبلمردمی که زحمت ایمان به غیب را به خود نمیدادند و به حضرت موسی(ع) میگفتند: تا خدا را عیان به ما نشان ندهی به تو ایمان نمیآوریم؛ (لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَة) [بقره:55] اگر امروز باشند قطعا همان حرف را نمیزنند بلکه بروز شدهی آن را میزنند و خواهند گفت: تا خود امام زمان(عج) نیاید و نائبش را به ما معرفی نکند ایمان نمیآوریم!»
رنجی که خدا در زندگی ما قرار میدهد و بنا دارد ما را با آن #رنج رشد دهد دقیقا بر اساس آن چیزهایی است که روی آنها حساسیم. گاهی خدا به یک آدم مذهبی، #همسر یا #فرزند غیر مذهبی میدهد. گاهی به دو همسر شیک و زیبا فرزندی ناقص و زشت میدهد. گاهی به یک آدم متشخص آبرودار یک فرزند یا داماد بیآبرو میدهد. گاهی فرزند یک شخصیت انقلابی، منافق و ضدانقلاب از آب درمیآید. از این رنجهای سنگین کمرشکن خدا برای بعضی از بندگان خوبش کنار می گذارد تا دلشان را از هر ادعا و فخر و غرور خالی کند. حساب و کتاب خدا خیلی پیچیده است. در روز قیامت خواهیم دید برخی از پدران شهدا به مقام برخی از پدران فرزندان ناخلف غبطه خواهند خورد. رنجی را که هیچ تقصیری در آن نداری و از طرفی هیچ افتخاری برایت نداشته باشد و فقط مایهی شکستهدلی و سرافکندگی توست، تکخریدار ویژهای دارد که نامش خداست.
همیشه آن خودِ خسته و نااميد و غمگین و افسردهات را با خودِ امیدوار و عاقل و حکیم و روانشناست کنترل کن و با او حرفهای مثبت بزن. مشاور و روانشناسِ خودت باش و نگذار آن خودِ عصبانی و بیاعصابت زیاد حرف بزند. هر وقت خودِ ضعیفت شروع به غر زدن کرد، اثر منفیاش را با گوش کردن به حرفهای خودِ قویات خنثی کن. به هر کدامشان بیشتر اجازهی حرف زدن بدهی و بیشتر گوش بدهی، بیشتر زبانباز خواهد کرد و او رئیس خواهد شد. بین این خودت و آن خودت هر کس بیشتر حرف بزند همان رئیس میشود.
توفیقهایی را که به دست میآوریم خیلی وقتها با عجب و ریا خرابشان میکنیم، اما حسرتهای معنویمان کمتر به چشم میآیند و کمتر آفت میخورند؛ مثل بادمجان بم!
جوجهی زیارتهایمان را آخر پاییز قیامت میشمارند. آنجا معلوم خواهد شد با این همه سلفی و استوری و پز و کلاس، چندتا زیارت آفتنزده ته نامهی اعمالمان مانده. شاید آن روز بیشتر نان حسرت کمتوفیقی را بخوریم تا نان کارها و دستآوردهایی که کلی گردوخاک کردیم بعدش! بعید است خدای اویس قرنیِ بازمانده از زيات پیامبر(ص) زیارت پزدادهی ما را به اندازهی حسرت زیارت بخرد. خاک بر سر منِ بچهقمِ بیذوق و بیمزه که کمتر حرم بانو را از تلویزیون دیدم و اشک شوق و حسرت ریختم؛ چون دم دست است و لابد توفیق و التماس نمیخواهد! انگار فقط کربلاست که "دعوتی است پولی نیست!" کسی نیست بگوید: آخر رفیق! بیشعوری هم حدی دارد! همهجا دعوتی است عامو! حتی حرم شهرتان.
فعلا توفیق زیارت گرفتهاند و توفیق حسرت دادهاند. قدرش را بدانیم؛ توفیق کمی نیست. با حسرت خیلی نمیشود سلفی گرفت و خرابش کرد. گر چه اگر به ما باشد، حتما راهی پیدا میکنیم برای خراب کردنش!
پینوشت: روزهای قرنطینهی خانگی به دلیل شیوع کرونا و بسته شدن حرمها
خدا لازم نمیبیند از هیچ یک از اخلاقهایش دست بردارد، حتی اخلاقش در بهکارگیری موجودات خیلی کوچک برای اتفاقهای خیلی بزرگ. أوهن البيوت» را بکار میگیرد تا جان اعظمالرسل را حفظ کند! پشهای کوچک را میاندازد به جان بزرگترین طاغوت وقت؛ نمرود! موریانهها را به خط میکند برای شکستن حصر شعب ابیطالب. پرندگان ابابیل را اعزام میکند تا روی فیلان و فیلسواران را کم کند. هدهد را واسطه میکند تا سلطان و پیامبر زمان حضرت سلیمان را توجیه کند! دانههای شن را میاندازد به جان هواپیماهای آمریکایی تا سخن امام بر کرسی بنشیند که: آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند»! خدا مربی کاردرستی است که بدش نمیآید از تیم امید و ذخیرههایش در مهمترین مسابقات استفاده کند. اصلا هم کم نمیآورد. انسان پررو را باید نشاند سر جایش. هر چه هم خودبزرگبینتر و متکبرتر باشد، جا دارد با چیز کوچکتری حالش را بگیرند؛ با ملخ، قورباغه، پشه، شپش، موریانه و احیانا ویروس؛ موجود ریزهمیزهای که آنچنان ریز است که هیچ گیتی جلودارش نیست و هیچ محافظی از پسش برنمیآید. مثل بچهی زباننفهم بیشعور، با ریش همه بازی میکند، حتی با ریش رئیسرؤسا! هر کسی را هم ممکن است کلهپا کند؛ حتی نخستوزیر انگلیس را! از قضا تست خیلی از وزرا و رؤسا و وکلا مثبت درآمده؛ تازه شاید خیلیها هم هنوز صدایش را درنیاوردهاند! هنوز البته شرایط فقیر و غنی یکسان نیست، ولی همین که خیلی از اغنیا گرفتهاند و خیلی از فقرا نه، و خیلی از مسئولین گرفتهاند و خیلی از مردم معمولی نه، ناخواسته و در حالتی فطری، حس و حال خوبی میدهد به آدم. جا دارد زین پس به جای مورچه چیه که کلّهپاچه داشته باشه؟» بگوییم: ویروس چیه که چندمنظور داشته باشه؟» لاکردار یکتنه افتاده پشت چندین و چند منظور. والله! خود منتقدین نظام سرمایهداری غرب هم یحتمل غافلگیر شدند از افتضاحی که غرب بالا آورد. لابد میدانستند حرفهایشان راست است، اما نه اینقدر! کفگیر فروشگاهها به ته دیگ رسیده و دستمال توالت شده دُرّ نایابی که نیروهای ویژهی امنیتی بیشتر از طلا میپایندش. فرهنگ بالای غربیها و الگوی مصرفشان هم دیگر گفتن ندارد؛ گیس و گیسکشی و مشت و لگد سر خرید همهچیز! این همان فرهنگی است که با زورچپان کلی جار و بوق و های و هوی، حسرتش را به دل خیلیها انداخته بودند. این هم از فرهنگ مردم بافرهنگ غرب! کممانده بکشند همدیگر را برای یک دستمال. نمردیم و مدیریت خدمات درمانیشان را هم دیدیم. والله عوض آن چند پرستار و پزشک بدبخت که کیسهی زباله تنشان کردهاند، تمدن فیک غرب را باید در کیسهی زباله انداخت؛ تمدنی که هر حرفی که تا حالا برای گفتن داشت، در شرایط نابرابر و ضعیفکشی بود. دم کرونا گرم که این بار بر شرق و غرب عالم یکنواخت تاخت تا حقیقت بدون روتوش غرب بر ملا شود. حالا فرض کن اروپا تحریم هم باشد، چه شود؟! همین الانش هم کشورهای غربی نمیتوانند خودشان را جمع کنند و هر چه رسانههایشان بزک کرده بودند، به باد هوا رفت. این همان غربی است که مسئولینش برای نجات گربهای -ارواح عمهشان- هلیکوپتر میفرستادند. حقوق بشر که هیچ، نگران حقوق حیوانات هم بودند مثلا! حالا افتادند به سهمیهبندی زندگی بیماران! ما سر حقوق اموات داریم چانه میزنیم که میشود بیخطر غسلشان داد؛ چرا تیمم؟! آنوقت آنها پیرمردان و پیرن کرونایی را دارند پیشپیش مرخص میکنند، چون صرفهی اقتصادی ندارند! هزار مرتبه خدا را شکر که آن دسته از مسئولین سر تا پا شیفتهی غرب و لیبرالمان زورشان نکشید اقتصاد مملکتمان را بالمرّه لیبرالسرمایهداری کنند. داریم نان همان اقتصادی را میخوریم که نرسیدند غربیاش کنند. همچنین نان فرهنگ اصیل و نابی که هنوز گرد شوم غرب بر قامتش ننشسته است. خواهناخواه نشستهایم پای سفرهی فرهنگ بیبدیل اسلام و انقلاب؛ نمکگیر مرام سلیمانی و سلمانیم؛ پای روضههای خانوادگی #کربلا مهربان شدهایم؛ هیچی نباشد، حلالزادهایم. الغرض! این همه کار و افشاگری و آگاهسازی آنهم در این مدت کوتاه از دست هیچ کمپانی و رسانهای برنمیآمد؛ کار ویروس بود و بس. تازه هیچ بعید نیست ضربشست این ویروس بیش از این حرفها باشد و به قول سیدحسن نصرالله نظام جهانی دیگری در راه باشد. ماه شعبان است و موسم دعا و نیایش. پس نهعجب که یادداشتم را با #دعا تمام کنم. خدایا! تو به خردسالان هم لطف کردهای و نقشهای بزرگ دادهای. مسئولیت اثبات مظلومیت حسین(ع) را بر دوش ششماههاش گذاشتی؛ کاری که از حسین و عباسش نیز برنمیآمد. مسئولیت فتح شام و نفوذ حب اهلبیت به آن دیار نفوذناپذیر را به سهسالهی امام حسین دادی؛ کاری که امیرالمؤمنین نیز به آن معنی نتوانست. ای خدای شهید حججی که به یک جوان گمنام و بینامونشان چنین نقش و عزتی میدهی و به واسطهی او دل میلیونها انسان را نورانی و هزاران جوان عاشق را متحول میکنی! آیا برای من کوچک بیمقدار هم نقش بزرگی کنار گذاشتهای؟!
اگر خلق عالم به خاطر گل روی محمد(ص) و آلمحمد(ع) است که هست و اگر چرخ آسمان و زمین بر محور ولایت میچرخد، پس حوادث این عالم هیچکدام بیربط به ولایت نیست. خوب که دقت کنی میبینی همین است. پایش بیفتد خدا کل کرهی زمین را به خاطر گل روی ولیاش حضرت نوح(ع) زیر آب میبرد، چهارده سال مصر و اطراف مصر را با فراوانی و قحطی سر کار میگذارد تا آن بردهی کنعانی عزیز مصر شود، آتش را برای رفیقش ابراهیم(ع) سرد میکند، دل فرعون را برای موسایش(ع) نرم و آب را برایش سفت میکند تا بشود شکافت. خدا هیچوقت در میان بندگانش ژست بیطرف نگرفته است. قشنگ اعلام میکند بعضیها را سوا کردم و بقیه باید نوکر اینها باشند. هر کس هم اعتراض کند، مهر حسادت به او میچسباند. صاف میگوید؛ به بعضی از خانوادهها و تبارها خواستم بیشتر لطف کنم و هوایشان را بیشتر داشته باشم، چه مرگتان است که حسودی میکنید؟ (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيما) [نساء: 54] اول داستان خلقت بر سر پذیرش برتری ولی خدا بود که ابلیس نکشید و دک شد. تا آخر خط هم همان است. عالم هستی به شدت شخصی است. سرای سیر و سلوک و باند پرواز ولی خداست. باقی همه لازمهی تحقق این هدفاند و باید بپذیرند این نگاه ویژهی خدا را به بعضیها. اگر خبردار نشویم داور هستی به نفع کی سوت میزند، اگر ندانیم شخصیت اول داستانهای کارگردان عالم کیست، آنوقت خیر سرمان بعد از کلی تحقیق و پژوهش دربارهی طوفان حضرت نوح، نظریهای دربارهی زمینشناسی و آبوهواشناسی در میکنیم. آن هفت سال فراوانی و قطحی مصر را هم میبندیم به یک فلانشناسی و چیزولوژی دیگر. حال این که نهفقط آن حوادث، بلکه هر آمد و شد و فراز و فرودی به طریقی به ولایت مربوط است. و تو هر چه بیشتر بتوانی از این زاویه به عالم نگاه کنی، زاویهی دیدت دقیقتر خواهد بود و تحلیلها و پیشبینیهایت تمیزتر به خال خواهد خورد.
***
انسانها و از جمله طاغوتان و سلاطین جور، اختیار عمل دارند، اما به گواه عقیدهی اثنیعشری امرٌ بین الأمرین» آنقدر هم اختیار ندارند که بتوانند مسیر تاریخ را تا جایی عوض کنند که فلسفهی خلقت تباه شود و برنامهی خدا از هم بپاشد. فرعون همینقدر اختیار داشت که هر پسری را که به دنیا میآمد ذبح کند، به شرطی که آن پسر موسی نباشد. مشرکین قریش هم اختیار هر جور آزار و اذیت پیامبر را داشتند، الا کشتنش. که به زور أوهن البیوت» عنکبوت هم که شده، جان ابرقهرمان داستان خلقت باید حفظ میشد و رسالتش به سرانجام میرسید. آنجا که روند تاریخ به ایستگاهی میرسد که نیازمند تعلیم شریعت و بسط و نشر فقه جعفری است، بنیامیه و بنیعباس شاخ به شاخ میشوند و تا به خود آمدند، هزاران قال الصادق» و قال الباقر» به یادگار در سینه و کتب شیعیان جا گرفته بود و سمت و سوی تاریخ تمدن اسلام بلکه بشر را تحت تأثیر خود قرار داده بود.
***
شاه بدبخت نمیدانست خمینی قهرمان داستان قرن بیستم است! یعنی هر غلطی بکند نمیتواند هیچ غلطی بکند. و این شد که هر کاری میکرد، سهـهیچ به نفع امام و انقلاب تمام میشد. بیشوخی بهشتی و ای و مطهری اینقدر در تسریع و پیروزی انقلاب نقش نداشتند که این بدبخت داشت. علمای انقلابی را به اطراف و اکناف کشور تبعید کرد تا مبادا موج انقلاب، دهکورهای را از قلم انداخته باشد! امام را هم به ترکیه و عراق تبعید کرد تا هر چه بیشتر جایگاه و شخصیت مرجعیت ایشان تثبیت شود و دورهای پانزده ساله را در کنار جدش امیرالمؤمنین(ع) بگذراند، انقلابیهای ایران هم ۱۵ سال در آبپیاز بمانند و تشکیلاتشان نضج پیدا کند. آرامآرام وقتی پشت لب سربازان در گهوارهی سال ۴۲ سبز شد و مطهری و ای و بهشتی و همسنگرانشان به اندازهی کافی برای برپایی یک نظام اسلامی نظریهپردازی کردند و همهچیز آماده شد، دیگر باید سخن امام به گوش همهی جهانیان میرسید و انقلاب در برابر چشم و گوش همهی دنیا به پیروزی میرسید. این شد که شاه بیخبر از همهچیز به حکومت عراق فشار آورد و امام به فرانسه مهاجرت کرد تا هر روز دهها خبرنگار از بزرگترین خبرگزاریهای دنیا برای دیدار با امام و مخابرهی سخنانش سر و دست بشکنند و پیام انقلاب به سراسر جهان صادر شود. شور انقلابی ملت ایران به اوجش رسیده بود و آتش انقلابیشان دیگر چندان یارای ماندن زیر خاکستر نداشت، اما برای زبانه کشیدن، جرقهای لازم است که باز این شاه بدبخت، هجده دی پنجاه و شش دست به کار شد و با نوشتن چرندیاتی علیه امام، آتش انقلاب را از زیر خاکستر بیرون کشید. خدایی اگر یک نفوذی در دربار پهلوی داشتیم عمرا نمیتوانست اینقدر به انقلاب خدمت کند! درست مثل یزید ملعون که با جنایتش و شهادت امام حسین(ع) انرژی و شور و حماسه و عشق و هنر مورد نیاز نسلهای بشر تا آخرین ایستگاه تاریخ تأمین شد که پیر ما گفت: هر چه داریم از محرم و صفر است». چند لحظه انقلاب را تهی از سرمایهی دفاع مقدس فرض کنید و فکر کنید قرار بود این چهار دهه بدون تجربه، ادبیات، روحیه، حماسه و هنر دفاع مقدس بگذرد. آنوقت واقعا کمیتمان در همهچیز لنگ بود و هیچ جذابیتی دیگر نداشتیم؛ نه برای خودمان، نه برای دیگران. صدام هم با جنایتش بهتر از هر نفوذی دیگری انقلاب را به خارج از مرزهای ایران صادر کرد. این وضع دشمنان خونی و قسمخوردهی ماست. تکلیف باد و آب و شن و آتش و طوفان و زله و سیل هم روشن است دیگر. همهچیز دارد داد میزند که این روزها همان دوران آخرامان است که انشاءالله باشد. پس اتفاقهای بزرگ جهانی و منطقهای همه باید مستقیم یا غیر مستقیم به نفع ظهور امام زمان(عج) تمام شود. لابد هر بحرانی قرار است زمینهی یک رزمایش را فراهم کند و اصناف گوناگون و قشرهای مختلف مردم هر کدامشان قرار است چند روزی کار جهادی را تمرین کنند. بالأخره حکومت امام زمان(عج) با مدیریت و کار جهادی خواهد چرخید و مردم در زمان غیبت باید دورههای پیشنیاز را گذرانده باشند. کافی نیست فقط رزمندگان و نیروهای مسلح روحیهی جهادی داشته باشند. معلمان، پزشکان، پرستاران، طلاب، آتشنشانان، سرمایهداران، تاکسیرانان و همه و همه باید روحیهی ایثار و تجربهی کار جهادی را داشته باشند. فعلا #کرونا چندین صنف محترم را درگیر خود کرده تا تمرین کار جهادی پرخطر و شبانهروزی کنند. سالهای گذشته هم سیل و زله و آتشسوزی همین کار را کرده بودند. خدا را چه دیدی! شاید این ویروس منحوس از بین کشورهای منطقه، اول و بیشتر سراغ ایران؛ امالقرای جهان اسلام» آمد تا پزشکان و پرستاران و گروههای جهادگر با کسب تجربه در وطن، چند روز دیگر به داد برادران و خواهران خود در دیگر کشورهای بلاد اسلام بشتابند و یک گام دیگر به آرمان امت واحده» پیش برویم. شاید این ویروس آمده است تا مکتب سلیمانی را نه در میان همسنگرانش که در میان پزشکان و پرستاران و دیگر اصناف مردم ایران نشر دهد و روحیهی واگیردار جهاد و مقاومت و ایثار و مهربانی را شهر به شهر منتقل کند. به هر حال در آخرامان و قبل از ظهور چندان نقل و نبات پخش نمیکنند. زمانه زمانهی تمرین و رزمایشهای سخت است و اصلا جای غر زدن و کم آوردن نیست. فعلا که چیزی نشده است، این سطح از آمادگی هم که اصلا قابل قبول نیست، آقای ما هم که همچنان در پس پردهی غیبت؛ پس قاعدتا میرویم که داشته باشیم.
هر کسی به نوعی از رحمت خدا مأيوس است. یکی آن قدر رحمت خدا را کم میبیند که از رفتن به بهشت ناامید است. یکی آنقدر از رحمت خدا ناامید است که فکر نمیکند میشود بدون عذاب قبر هم به بهشت رفت. یکی آنقدر رحمت خدا را کم میبیند که احتمال نمیدهد بدون مدتی در جهنم سوختن به بهشت برود. یکی چنان گناهانش او را از رحمت خدا ناامید کرده که دعا برای شهادت در رکاب امام زمان(عج) را جکی مسخره میبیند. آن یکی هم از رحمت خدا ناامید است که دعا نمیکند خدایا مرا از بهترین سرداران امام زمان(عج) قرار بده. از همین روزهای آغازینِ ماه رمضان برای دعای قنوت نماز عید فطر نیمخیز کن. ببین میتوانی حتی یکبار دعای قنوت را بدون یأس از رحمت خدا بخوانی؟! مخصوصا آنجایی که میگویی: خدایا هر چه محمد و آل محمد (ص) از تو خواستند به من هم عطا کن!
درباره این سایت